گروه کوهنوردی بزرگخو ناصری(کارگران)

گروه کوهنوردی بزرگخو ناصری(کارگران)

اخبار فعالیتهای گروه و مطالب مرتبط با ورزش کوهنوردی
گروه کوهنوردی بزرگخو ناصری(کارگران)

گروه کوهنوردی بزرگخو ناصری(کارگران)

اخبار فعالیتهای گروه و مطالب مرتبط با ورزش کوهنوردی

کوهکنی دیگر از دیار بیستون

مهارت‌های زندگی > فرد - رضا جمشیدی، سلمان زند:
تصورش هم ساده نیست، اینکه با یک پا عصاها را زیر بغلت بزنی و تیشه‌ای برداری و سنگ را بتراشی؛تنها؛ بدون هیچ همدم و هم‌سخنی.

یاریگر که هیچ؛ اگر بود که اینجا نبودی تا ناچار باشی سنگ را بتراشی به امید خانه‌شدن؛مسکن شدن؛ محل سکونت! خالوحسین نخستین مستأجری نبود که صاحب خانه بیرونش کرد، آخرینش هم نیست. نخستین کسی هم نیست که 4نفر از خانواده‌اش یعنی همسر و 3پسرش را یکباره از دست داده است. زندگی بر او سخت گرفت اما خدا به او صبر و اراده‌ای داد که بتواند سنگ را نرم کند. قصدش در آغاز ساختن عبادتگاهی کوچک بود. این را که می‌شنویم یاد قدیس‌ها‌یی می‌افتیم که می‌دا‌نیم و می‌شناسیم. با یک تفاوت بزرگ؛ آنها عبادتگاهشان آماده بود اما خالو‌حسین آن را ساخت. نه قرار نیست این شکل زندگی دوباره تکرار شود و امیدواریم که نشود اما اینگونه اراده را مهار کردن، سنگ را و کوه را مسخر خویش ساختن، اینکه به‌خود تکیه کنی حتی اگر یک پا نداری. این است که خالو‌حسین را برجسته می‌کند. ظاهرا خاک کرمانشاه کوهکن پرور است یا نه؛ عاشق‌پرور. عاشق و صبور کم ندارد. 8سال سپر کشور بودن و تحمل‌کردن همه کمبودها این را ثابت کرده است. زندگی خالو‌حسین هم مشتی از همین خروار است.

از گذشته دور شروع کنیم. قرن‌ها پیش که فرهاد در متن افسانه‌ای قرار گرفت و به عشقِ شیرینش بیستون را با تیشه تراشید. نام کرمانشاه و مردمانش با فرهاد کوهکن عجین شد و بیستون نمادی شد برای سختی‌ها و رنج‌هایی که عاشقان تحمل می‌کنند. فرهاد اسطوره‌ای شد برای اراده‌هایی که باورشان شاید کمی سخت باشد. تا جایی که شاعران که خیال‌پردازترین ما هستند هم باورشان نمی‌شد که این کوهکنی‌ها در توان انسان‌ها باشد. نیرو و توانی خارج از ظرفیت آدم‌ها باعث این شاهکارها می‌شود. به‌همین‌خاطر گفتند: بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.

فرهاد و بیستون بعد از آن همواره در عاشقانه‌های شاعران پارسی‌گو حضور داشتند. قرن‌ها گذشت تا باز هم از دیار کرمانشاه خبر از کوهکنی دیگر رسید. که این بار واقعیت داشت و باورش اگر چه سخت بود اما دوربین‌ها چنان ثبتش کردند که چاره‌ای جز باور کردنش نبود. این بار«خالوحسین» کوه‌ها را نه از سر عشق که از بد چرخی روزگار و سخت گرفتن زندگی تراشید. کوه این بار نه از سر عشق که از فقر نرم شد و آنچه این اتفاق را تحسین‌برانگیز‌تر می‌کند آن است که «خالوحسین» با پای معلولش، کوه‌ها را تسخیر کرد و صخره‌ها را تراشید.

داستان حسین کوهکن، فیلمنامه‌ای‌است از پهلوان مردی که بر بد قلقی‌های زندگی غلبه کرد بی‌آنکه نامی در اذهان بپروراند و حال تنها روزگار را تا رسیدن به ثانیه‌های آخرش به انتظار نشسته است.

حسین کوهکن در آخرین نقطه صفر مرزی ایران و عراق در منطقه خوش آب و هوای «دروله» به دنیا آمد؛ منطقه‌ای که به دور از هیاهوی شهر، مردمانش با طبیعت اخت بودند. دوران کودکیش با چوپانی در محرومیت و فقر گذشت حتی بدون مدرسه برای یادگیری خواندن و نوشتن.

خودش می‌گوید: «در ۲۰ سالگی ازدواج کردم. در منطقه «دروله» شغلی به جز چوپانی و کشاورزی و شکار نبود. برای من که زمینی نداشتم راحت‌ترین شغل، شکار بود و از این راه گذران زندگی می‌کردم.»

زندگی آرام خالوحسین و همسرش بعد از چند سال شلوغ شد. خداوند 3پسر و ۳ دختر به آنها عطا کرد. حالا دیگر بزرگ شدن بچه‌هایش بزرگ‌ترین مسئولیتی بود که بر گردنش افتاده بود. بچه‌هایی که خیلی دوستشان داشت. خودش می‌گوید: «بچه‌هایم که بزرگ‌تر شدند کمک کارم شدند و زندگی شاد و با نشاطی داشتیم».

5سال از زندگی بانشاطش نگذشته بود که روزگار، روی خوشش را از او برگرداند و یک پایش را از دست داد: «با چند نفر از اهالی روستا به شکار رفته بودیم، حین گشت و‌ گذار در کوهستان‌های اطراف روستا، ناگهان دستم بر ماشه لغزید و گلوله‌ای شلیک شد و مستقیم به بالای زانویم اصابت کرد. دنیا جلوی چشم‌هایم سیاه شد. دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاده است. وقتی به هوش آمدم فهمیدم که پیش جراح محلی هستم. پایم به‌شدت آسیب دیده بود که نهایتا قطع شد».

خالوحسین این حادثه را تقدیر پروردگارش می‌داند. او به قضا و قدر الهی اعتقاد ویژه‌ای دارد؛ «حتما خواست خدا بوده. تا او نخواهد، برگی از درخت نمی‌افتد. این هم حتما در سرنوشت و تقدیر من بود».

از این پس شرایط زندگی برای خالوحسین و خانواده‌اش سخت شد. دیگر نه پای شکاری مانده بود و نه تفنگی که به آن اتکا کند. چیزی از زندگیش باقی نمانده بود. در اوج تنگدستی یک راه بیشتر نداشت؛ مهاجرت. تصمیم به کوچ گرفت و با مشقت بسیار به منطقه «قشلاق» بین پاوه و روانسر رفت؛ «وقتی آنجا رفتم اهالی منطقه به کمکم آمدند. توانستم خانه‌ای گلی بسازم و فرزندان را پناه دهم. در آن مدت سختی‌های زندگی را با همه وجودم احساس می‌کردم و چاره‌ای جز تحمل نداشتم».

همه اعضای خانواده کار کردند تا بعد از مدتی، چند گوسفند همه سرمایه خالوحسین شد: «بچه‌هایم برای مردم کار می‌کردند. من و همسرم نیز تا آنجا که در توانمان بود کار می‌کردیم تا اینکه صاحب چند گوسفند و بز شدیم».

اما بدترین روز زندگی خالوحسین در سریال«بدقلقی‌های روزگارش» زمانی رقم خورد که ناگهان سقف خانه گلی بر رویشان آوار شد و همسر و 3پسرش را در این حادثه از دست داد؛ «ناگهان سقف خانه ریخت و جلوی چشمانم زن و 3فرزند پسرم جان باختند، آن چند حیوانی که داشتیم هم زیر آوار تلف شدند. من و 3دخترم کمتر آسیب دیدیم. زندگی برایم بی‌معنی شده بود. با یک پای قطع شده و 3دخترم، تنها و بی‌کس ماندیم. مدتی بعد به کمک مردم روستا در جایی ساکن شدیم تا اینکه دخترهایم یک به یک به خانه بخت رفتند و دیگر به‌معنای واقعی تنها شدم».

او از رفتار ناشایست صاحبخانه‌اش به تنگ آمده بود. نه پولی بابت اجاره داشت و نه پایی که با آن کاری انجام دهد، با این حال ایمانش را از دست نداد و این همه اتفاق را امتحان الهی دانست. حالا شعله‌های جنگ تحمیلی نیز سراسر منطقه را در بر گرفته بود. اورامانات هم از طرف ارتش عراق تهدید می‌شد و هم از جانب گروهی کومله و دمکرات. اینها کار و زندگی را برای خالوحسین سخت‌تر کرده بود.

چند سالی را در عالم تنهایی‌هایش گذراند. تا اینکه باز هم بد‌بیاری‌های روزگار به سراغش آمد و دامادهایش را در مدتی کوتاهی از دست داد و دختران و نوه‌هایش دوباره به خالوحسین پناه آوردند؛ «مدتی را در کنار دخترانم زندگی کردم اما هر کدام از آنها مشکلاتی داشتند و من نمی‌توانستم با آنها زندگی کنم چون اداره کردن من با وضعیت پایم سخت بود و آنها باید به زندگی خود در کنار خانواده شوهرانشان می‌پرداختند، صاحبخانه هم که روزگارم را تنگ کرده بود».

خالوحسین دوست نداشت سربار کسی شود. به همراه یکی از دخترهایش و با کمک عصایی که در راه رفتن کمک کارش شده بود دشت‌ها و کوه‌ها را درنوردید و به منطقه «میگوره» از توابع روستای«بانه وره» در 15کیلومتری شهر «باینگان» پاوه رفت؛ جایی که هیچ‌کس جز کوه‌ها و صخره‌ها آنجا نبود.

نمی‌توانست بی‌خانه و سرپناه آنجا دوام بیاورد. سرمای جانسوز «اورامانات» هر اراده‌ای را از پا می‌انداخت. خالوحسین تصمیم سختی گرفته بود؛ کوه‌ها و صخره‌هایش را به نبرد طلبید. تصمیم سختی گرفته بود؛ «تصمیم گرفتم همین جا بمانم و برای خودم خانه‌ای درست کنم. توان ساختن خانه‌ای به سبک معمول را نداشتم. امکاناتش هم موجود نبود بنابراین تصمیم گرفتم صخره‌ها را بتراشم و برای همیشه اینجا ساکن شوم».

به هر طریق بود بیل و کلنگی تهیه کرد و مکانی را برای شروع تصمیمش درنظر گرفت، «به‌خودم قول دادم تا وقتی از دل این صخره‌ها خانه‌ای برای خودم تهیه نکنم از پا نایستم با همان بیل و کلنگی که داشتم بسم‌الله را گفتم و شروع به‌کار کردم».

پای قطع شده‌اش هم مانعی برای این کار نشد. در کنار کندن کوه برای امرار معاش کشاورزی هم کرد و آنجا برای خودش، نیازهایش را کاشت و بعدها برداشت کرد؛ «خیلی سخت بود. بسیاری از روزها را گرسنه و بی‌غذا بودم. در بهار از گیاهان بهاری استفاده می‌کردم و ذخیره هم می‌کردم، بارها از شدت سرما تا پای مرگ رفتم. گاهی هم مریض می‌شدم اما اراده‌ام در کنار عنایت خدا مرا زنده نگه‌داشت. هیچ‌کس نمی‌تواند تصور کند چه سختی‌هایی در روزهای آغازین کندن این صخره‌ها تحمل کردم؛ آن هم تک و تنها».

19سال روزمرگی خالوحسین به همین منوال گذشت. تا اینکه کارش یا نه؛ شاهکارش به بیرون درز کرد و دیگران از این اتفاق باخبر شدند. خالوحسین در طول این ۱۹ سال، از دل صخره‌ای سفت و محکم برای خود خانه‌ای شامل چند اتاق، حمام، راهرو و... ساخت تا ثابت کند اراده‌ای دارد سخت‌تر از صخره‌های اورامانات که به راحتی تن به شکستن نمی‌دهند؛«در این چندسالی که صخره‌ها را کندم تا خانه‌ای بسازم هیچ‌گاه خسته و ناامید نشدم. روزبه‌روز تصمیم‌ام جدی‌تر می‌شد. در این همه سالی که در کنار این کوه به کندن مشغول بوده‌ام هیچ‌گاه عبادتم ترک نشد و همین امیدم به خداوند بود که موفق شدم دست به چنین کاری بزنم. من الان خانه‌ای دارم که حاصل زحمت خودم است؛ حاصل ایمان، اراده و پشتکارم».

ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که بدانید خالوحسین همه این اتاق‌ها را با همان کلنگی ساخته که روز اول تهیه کرده است؛«من مطمئنم که جنس کلنگ از آهن نبود بلکه الماس بود چون در آن 19سال هیچ اتفاقی برای آن نیفتاد».

اما چندی پیش وقتی تصمیم گرفت که خانه‌اش را در 2طبقه بسازد متوجه شد که کلنگ معروفش که عمری همدم و همدستش بود را دزدیده‌اند. خوب هم که دقت کرد، دید گردپیری همه وجودش را فرا گرفته است؛«همیشه وقتی جوان بودم این شعر را زمزمه می‌کردم که شیر، شیر است، اگر چه پیر باشد» ولی حالا می‌دانم که«پیر، پیر است گرچه شیر باشد.»

خالوحسین اکنون 87سال دارد و سال‌هاست که خانه‌های صخره‌ایش یکی از جاذبه‌های گردشگری منطقه اورامانات و استان کرمانشاه است؛ خانه‌هایی که نشان از یک اراده قوی و عزمی راسخ دارد. اما کسی آنگونه به صاحب این شاهکار توجهی نکرد؛«چند بار مسئولان به دیدن خانه‌هایم آمده‌اند و هر بار وعده‌ای می‌دادند، اما هیچ‌کدام از آنها عملی نشد. من هم انتظاری ندارم».

او از هیـــچ‌کــس گله‌ای ندارد؛ «با وجود سختی‌ها و نامهربانی‌های زیادی که دیده‌ام اما از هیچ‌کس شکایتی ندارم حتی از آن صاحبخانه‌ای که مرا بیرون کرد. شاید اگر او این کار را نمی‌کرد من هم به طبیعت پناه نمی‌آوردم و چنین کاری را خلق نمی‌کردم».

به هر حال امروز خانه تمام سنگی حسین کوهکن از جاذبه‌های توریستی منطقه شده است. خالوی‌کوهکن کرمانشاه به تنهایی در آن به زندگی‌اش ادامه می‌دهد؛ خانه‌ای که شاید تنها خانه دنیا باشد که نه از رهن و اجاره در آن خبری هست و نه از فیش‌های آب و برق و گاز؛ خانه‌ای که نسیم هورامان آن را در تابستان خنک می‌کند و هیزم‌های بلوط، زمستانش را گرم نگه‌می‌دارند.

جایی برای عبادت و یادگاری برای پس از مرگ

خودش هم فکر نمی‌کرد بتواند این همه اتاق و راهرو بسازد: «اول تصمیم داشتم یک حفره سنگی بسازم که بتوانم عباداتم را در آنجا به جا آورم اما هر روز که می‌گذشت تصمیم‌ام برای ادامه کار جدی‌تر می‌شد. اوایل اقوام و دوستانم به من کنایه می‌زدند که دیوانه شده‌ای! اما امروز خدا را شکر می‌کنم که به من این توان را داد که با وجود معلولیتم دست به چنین کاری بزنم و خوشحالم از اینکه پس از مرگم یادگاری از من بر جا می‌ماند».

ویژگی‌های خانه سنگی خالوحسین

خالوحسین خانه‌هایش را به طول2تا 3متر و ارتفاع 1/2تا 1/7متر ساخته است. ورودی اصلی سرا در قسمت شمالی و پشت صخره، واقع است. ورودی، دریچه‌ای باریک است در دل صخره با شیبی اندک و ارتفاعی کوتاه و چند پله. در محل ورود، دالانی بسیار کوچک به 3ورودی ختم می‌شود. سمت راست اتاقی وجود دارد با ابعادی درحدود 2در2متر و ارتفاعی شاید کمتر از 1/5متر. در دیواره سمت راست اتاق، تاقچه‌های کوچکی تعبیه شده است. دریچه‌ای کوچک در کنار ورودی اصلی نور اتاق را تأمین می‌کند. ورودی دیگر، به اتاقی ختم می‌شود تا حدودی شبیه به اتاق اول، با این تفاوت که دریچه‌ای بزرگ‌تر روبه‌روی در ورودی ایجاد شده است که فضا را روشن‌تر می‌کند. ورودی سوم به ایوان اصلی بنا ختم می‌شود. ایوان در ابعاد 3در 5متر و ارتفاعی حدود 1/7متر با دیواره‌هایی است که گویی معماری کار کشته آنها را تراز گرفته است. پس از خروج از آن دریچه، نخستین چیزی که نگاه را به‌خود جلب می‌کند، آلاچیقی است که محل استراحت روزانه عموحسین است. در سمت راست خروجی، 2اتاقک قرار گرفته‌اند با مدخل‌هایی به‌مراتب بزرگ‌تر. اتاقک اولی زیاد روی آن کار نشده و به‌کار بیشتری نیاز دارد. دومی هم به همان سبک و سیاق اتاق‌های ابتدای ورودی بنا ساخته شده است و حسین از آن به‌عنوان استراحتگاه شبانه و محل اصلی زندگی خود استفاده می‌کند. در این قسمت نکته‌ای که جلب توجه می‌کند ساخت دستشویی و حمام است که خانه را کامل می‌کند.

ساخت خانه آخرت

در کنار اتاق‌ها و راهروهایی که خالوحسین که دیگر لقب «کوهکن» را نیز به‌خود گرفته است، کوچک‌ترین آنها بسیار جلب توجه می‌کند؛ «وقتی کار اتاق‌ها تمام شد «شیخ طاها» یکی از شیوخ بزرگ منطقه به من توصیه کرد که قبری هم برای خودم بسازم. من هم این قبر را برای دفن خودم ساختم. وصیت هم کرده‌ام که مرا در این قبر که خود کنده‌ام دفن کنند.» کوهکن ما خانه آخرت خود را هم ساخته است؛ خانه‌ای همچون خانه دنیایش. 

منبع:همشهری آنلاین۱۰شهریور ۹۳

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد