گروه کوهنوردی بزرگخو ناصری(کارگران)

اخبار فعالیتهای گروه و مطالب مرتبط با ورزش کوهنوردی

گروه کوهنوردی بزرگخو ناصری(کارگران)

اخبار فعالیتهای گروه و مطالب مرتبط با ورزش کوهنوردی

کوهنوردی حماسی

نوشته ذیل را در سال 90 در وبلاگم منتشر نمودم و حال با تغییراتی آنرا بازنشر می کنم . هر چند شاید در این فضای احساسی موجود سازی ناکوک تعبیر گردد و مخالف خوانی یک شخص همواره معترض نامیده شود. اما میدانم هنوز هستند افراد پاک نهادی که گوش شنوائی برای این گونه سخنان داشته باشند:

شاید کمتر کسی را بتوان یافت که با کوه و کوهنوردی آشنا باشد اما نام رینهولد مسنر را نشنیده باشد... 

او اولین انسانی  است که موفق به صعود 14 قله 8000 متری شد و بخاطر نوع شخصیتش و توان بالای او در ارتباط با افکار عمومی دنیا دیدگاههای و روش کوهنوردی اش همواره مورد توجه جهانیان بوده و به دیده احترام بدانها نگریسته می شود هرچند او منتقدان و طرفداران جدی خود را نیز داشته و دارد. 
 

مطلب ذیل برگرفته از مصاحبه ای از رینهولد مسنر است که پیش از این آنرا در وبلاگ همطناب من منتشر کرده ام (اینجا):

من اولین کسی بودم که به کوهنوردی حماسی که طی دهه اول قرن گذشته در آلمان و ایتالیا-مهدهای فاشیسم اروپا- متولد شد پایان دادم. این نوع کوهنوردی نه تنها بعد از جنگ جهانی دوم ادامه یافت بلکه هنوز هم به شکل محدود وجود دارد.

من اولین کسی بودم که گفتم من قصد ندارم هیچ پرچمی را بر فراز قله به اهتزاز در آورم,پرچم من دستمال گردن من است. و بخاطر همین امر نیز مورد انتقاد و توهین قرار گرفتم. من همچنین این فلسفه را که کوهنوردی که در کوهستان بمیرد یک نوع قهرمان یا شهید است زیر پا گذاشتم. مردن یک کوهنورد در کوهستان چیزی جز یک تراژدی نیست. و تنها کاری که می توان کرد این است که از بازمانده ها مراقبت کرد

 

در اینجا می خواهم به محورهای اصلی این بخش از سخنان مسنر بپردازم و مقایسه ای داشته باشم بین نگرش یک کوهنورد مترقی با نگرش موجود در بخش عمده ای از جامعه کوهنوردی خودمان:

1-      کوهنوردی حماسی متولد شده در دهه اول قرن بیستم که مبدع آن رژیمهای فاشیستی چون آلمان و ایتالیا بودند توسط مسنر- بخوانید مکتبی که مسنر آنرا نمایندگی می کرد- منسوخ شد. راستی آیا با خواندن این مطلب نباید افسوس بخوریم که چنین دیدگاهی در دهه اول قرن 21 (یک قرن بعد از ابداع آن و دهها سال بعد از منسوخ شدن آن در جوامع پیشرفته)هنوز در جامعه ما  داعیه دارانی دارد(که متاسفانه مبلغ اصلی این نگرش ها برخی نخبگان و سازمانها و نهادهای کوهنوردی ما هستند)  کسانی که همچنان صعود قلل 8000 متری از مسیرهای نرمال و در قالب صعودهای تجاری را فتح الفتوح خوانده و اجرا کنندگان این برنامه را قهرمانان ملی خوانده و مجسمه آنها را در شهرها نصب می کنند. و کسانی که صعودهای انتحاری و غیر ایمن کوهنوردان ما را حماسه های بی نظیر و  نمونه کوهنوردی واقعی می دانند.

2-      مسنر به مبارزه با کارهای شعاری چون برافراشتن پرچم بر فراز قلل به مبارزه برخاست. از دید او آرزوی صعود یک قله یک هدف شخصی است و صعود قله به قصد سربلندی یک ملت و بر افراشتن پرچم مقدس و غیره دروغی بیش نیست و آنچه یک کوهنورد را برای صعود یک قله بر می انگیزاند هر هدفی می تواند باشد جز قرار دادن پرچم کشور یا گروه یا باشگاهش بر فراز قله. اما با کمال تاسف این رویه ریاکارانه هنوز در جامعه ما رواج دارد ریاکاری ای که متاسفانه آنچنان در جامعه ما ریشه دوانیده که حتی جزئی از فرهنگ ما شده است.

3-      مسنر کسی را که در کوه کشته می شود یک قهرمان یا شهید نمی خواند و مرگ در کوه از دید او تنها یک تراژدی است چرا که کوهنورد, برای رسیدن به آرزوهای شخصی خود و اهدافی چون ماجراجوئی ,ارتقاء قدرت جسمی و روحی,شهرت و ... به کوهنوردی می پردازد و قهرمان و شهید به کسی اطلاق می شود که برای هدفی کشته شود که تنها خود و منافعش را در بر نگیرد و برای اهدافی والاتر باشد.نگرش شهید سازی هنوز هم در جامعه ما طرفداران بسیار دارد یکی از ریشه های اصلی این تفکر در فرهنگ "مرده پرست " ماست  و ریشه هائی دیگر نیز دارد که آنها را در بندهای یک و دو توضیح دادم شاید اگر آن نوع تفکرات را رها کنیم و قدری با خود صادق باشیم این امر نیز خود به خود حل شود.

4-      "تنها کاری که می توان کرد محافظت از بازماندگان است" جالب است بعد از مرگ یک کوهنورد تنها کاری که می کنیم مدیحه سرائی و افسانه سرائی درخصوص شخصیت اوست و تنها کاری که نمی کنیم محافظت از بازماندگان است محافظت از بازماندگان را من چنین تعریف می کنم که ما باید بعد از حوادث کوهنوردی اقداماتی را به انجام برسانیم که "بازماندگان "که همان کوهنوردان زنده هستند با کیفیت و ایمنی بالا تری به زندگی  و کوهنوردی خود بپردازند. اما بعد از هر مرگ و برگزاری مراسمهای ختم و تسلیتها و ابراز تاسف ها باز در بر همان لنگه سابق می چرخد و باز همان آش است و همان کاسه.

ما بعد از هر حادثه بجای تحلیل منطقی علل و عواملی که منجر به ایجاد یک فاجعه شده است یا اسیر احساسات شده و یک تراژدی را بدل به افسانه ای حماسی می کنیم و یا شادمانه تیغ برداشته و در صدد حذف و نابودی رقیبی بر می آییم که در این واقعه سهمی داشته است.

نگرش ما نیاز به اصلاح دارد و با اصلاح این نگرش است که ما می توانیم حصارهای جهل و بی خبری که به دور خود کشیده ایم را بشکنیم و واقعیتها را ببینیم. تا زمانی که ما نگرشمان را از وضعیت بسته و محدود فعلی  رها نکرده و ارتقاء ندهیم کوهنوردیمان نیز مانند سائر شئون فرهنگی و اجتماعیمان رشد نخواهد کرد .

پی نوشت:
1- برخی از انتقادهای فوق به نگارنده این مطلب که خود عضوی از این جامعه کوهنوردی است نیز وارد می باشد.
2-دوباره تاکید می کنم که مطلب فوق دو سال گذشته در وبلاگ من منتشر شده بود و اشاره به یک برنامه خاص ندارد. 
 
 
منبع : 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد